چم مهر
دکتر حبیبالله دهمرده استاد دانشگاه و استاندار سابق کرمان با تصویب هیئت دولت به عنوان استاندار جدید لرستان تعیین شد. وی دارای دکترای ریاضی از دانشگاه آکسفورد بوده و علاوه بر مسئولیتهای اجرایی گوناگون،دارای سوابق متعدد علمی و دانشگاهی است. براساس این گزارش در جلسه امروز هیئت دولت همچنین از زحمات صابری استاندار سابق استان لرستان تقدیر و تشکر بعمل آمد. از حرا آیات رحمن و رحیم آمد پدید با نخستین حرف ، قرآن کریم آمد پدید
"عید مبعث بر تمامی مسلمین جهان مبارک باد" اگه فاصله افتاده ، اگه من با خودم سردم تو کاری با دلم کردی که فکرشم نمی کردم چه آسون دل بریدی از دلی که پای تو گیره که از این بدترم باشی واسه تو نفسش میره نمی ترسم اگه گاهی دعامون بی اثر می شه همیشه لحظه آخر خدا نزدیکتر می شه تورو دست خودش دادم که از حالم خبر داره که حتی از تو چشماشو یه لحظه بر نمی داره تو امید منی اما داری از دست من میری با دستای خودت داری همه هستیمو می گیری دعا کردم تورو بازم با چشمی که نخوابیده مگه میزاره دلتنگی ، مگه گریه امون میده مریضم کرده تنهائی خیلی حالم پریشونه من اونقدر اشک می ریزم که برگردی به این خونه شاید از گریه خوابم برد درها رو باز... درها رو باز میزارم... نمی ترسم اگه گاهی دعامون بی اثر می شه همیشه لحظه آخر خدا نزدیکتر می شه تورو دست خودش دادم که از حالم خبر داره که حتی از تو چشماشو یه لحظه بر نمی داره
ای کاش سرنوشت جز این می نوشت خوشبختی ما در سه جمله است : در تنهایی شکفتم در تاریکی نهفتم با سایه سخن گفتم با عشق به خواب رفتم از تو خبری افسوس از تو گذری افسوس با غربت دل ساختم تنها و رها ماندم حال خاکستری سردم پاییزی و بی برگم از تو خبری افسوس می توان در بین دلها خانه کرد می توان غم را ز خود بیگانه کرد می توان هم مثل باران پاک بود می توان پر فایده چون خاک بود می توان با دیگران شد مهربان می توان گل کرد در فصل خزان می توان توفنده بودن همچو موج می توان پرواز کردن تا به اوج می توان بودن چو دریا پر خروش می توان بار غمان بردن به دوش می توان خورشید شد پر نور شد می توان از تیرگی ها دور شد می توان بر خنده گفتن السلام می توان بر غصه گفتن والسلام قایقی خواهم ساخت، "سهراب سپهری"
حسابش رفته از دستم شبایی رو که بیدارم
تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم:
حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا
"دکتر علی شریعتی"
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
همچنان خواهم راند.
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در میآرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
میفشانند فسون از سر گیسوهاشان.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور"
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.
هیچ آیینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجرههاست.
همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بامها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری مینگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد.
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
Design By : Pichak |